تاریخ روانشانسی در پورتال جامع فرانیاز فراتراز نیاز هر ایرانی

تاریخ روانشناسی از نظام های علمی موجود قدمت بیشتری دارد.

تاریخ روانشناسی به عنوان دانش مطالعهٔ رفتار و ذهن انسان به یونان باستان برمی گردد .

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشانسی می‌توان گفت پیشینه روان‌شناسی از تمام نظام‌های علمی موجود قدمت بیشتری دارد.

ریشه‌های آن را می‎توان تا سده چهارم و پنجم پیش از میلاد با دانشمندانی چون افلاطون و ارسطو دنبال نمود؛

ولی به قول هرمن ابینگهوس، قرن ۱۹، ”روان‌شناسی پیشینه‌ای دراز اما تاریخچه‌ای کوتاه دارد

(شولتز و شولتز، ۱۳۷۲، ص ۱۸). یک فیلسوف تحصیل کرده آلمانی بنام رادولف گوسلنیوس

ابداع کننده اصطلاح «روان‌شناسی» است (۱۹۵۰). تا حدود اواخر سده نوزدهم، روان‌شناسی

به عنوان شاخه‌ای از علم فلسفه شناخته می‌شد؛ و همچنین به عنوان یک کیش در برخی فرهنگ‌ها

در نظر گرفته می‌شد که شامل تهاجم افکار و نابودی یگانگی درونی می‌گردید.

روانشناسی در تقسیم دوران:

 

دوره ساختار گرایی:

ساختارگرایی اشاره به «تئوری آگاهی» دارد که توسط ویلهلم وونت مطرح شد.

در سال ۱۸۷۹ شخصی بنام ویلهلم وونت (که به پدر روان‌شناسی آزمایشی نیز معروف است)

اقدام به تأسیس یک آزمایشگاه در دانشگاه شهر لایپزیک آلمان نمود که تمرکز اصلی

آن بر مطالعات روان‌شناسی قرار داشت.ویلهلم وونت خودش یک ساختارگرا نبود اما

از شاگردان وی و فردی بنام ادوارد بردفورد تیچنر که یکی از نخستین روان‌شناسان آمریکا شد،

از فعالان رویکرد ساختارگرا در برابر رویکرد کارکردگرایی بود. مطالعات ویلهلم وونت بر شکست

ساختار جز به جز فرایندهای ذهنی متمرکز بود.

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشناسی

دوره کارکردگرایی:

در مجموع رویکرد کارکردگرایی در مقابل رویکرد ساختارگرایی شکل گرفت. این رویکرد به شدت تحت تأثیر کار و

مطالعات فیلسوف، دانشمند و روان‌شناس آمریکایی بنام ویلیام جیمز استوار بود. وی باور داشت که علم

روان‌شناسی می‌بایست ارزش کاربردی داشته باشد و دریابد که ذهن چطور می‌تواند به منفعت فرد عمل کند.در

سال ۱۸۹۰ ویلیام جیمز درکتاب خود با نام «اصول روان‌شناسی» به بسیاری از پرسشهای مطرح شده در باب

بنیادهای روان‌شناسی که تا سالها بعد توسط روان‌شناسان مطرح می‌شدند، پاسخ داد. از دیگر محققان مکتب

کارکردگرایی می‌توان به جان دیویی و هاروی کاراشاره کرد. همچنین می‌بایست به دانشمند آلمانی بنام هرمان

ابینگ هاوس اشاره کرد. فردی که پیشرو انجام آزمایشاتی دربارهٔ حافظه بود.

وی در این مطالعات که در دانشگاه برلینانجام می‌گرفت، مدل روش تحقیق کمی دربارهٔ یادگیری و فراموشی را ارائه کرد.

در همین زمان دانشمند روسی با نام ایوان پاولف (شخصی که مبتکر فرایند یادگیری شرطی شدن کلاسیک است)

نیز آزمایش‌ها خود را بر روی سگ‌ها انجام می‌داد که بعدها بعنوان مفهوم شرطی شدن کلاسیک از آن یاد شد.

اما در سالهای ابتدایی دهه ۱۹۵۰ میلادی تمامی تکنیک‌های بکار گرفته شده و توسعه یافته شده

توسط ویلهلم وونت، ویلیام جیمز، جان دیویی، هرمان ابینگ هاوس و بقیه این دسته

از دانشمندان- تخت عنوان روان‌شناسی آزمایشی- که به شدت به دسته‌های اطلاعات ذهنی

و پردازش آنها مربوط می‌شدند، شاخه‌ای از مباحث مربوط به روان‌شناسی شناختی شده بودند.

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشناسی

دوره رفتار گرایی:

به عنوان بخشی از عکس‌العمل نسبت به طبیعت فردی و درون نگر روان‌شناسی و وابستگی انحصاری آن به

جمع‌آوری مجدد تجارب مبهم و دوردست کودکی، مکتب رفتارگرایی بمنزله روش راهنمائی تئوری روان‌شناسی

معروف گردید. روان‌شناسانی همچون جان بی. واتسون، ادوارد لی سرندایک و بی. اف. اسکینر به عنوان پیشتازان

این مکتب بودند. رفتارگرایان اعتقاد داشتند که روان‌شناسی باید تبدیل به علم رفتارشناسی گردد و نه ذهن. آنها

این نظر را که وضعیت‌های درون ذهنی مانند اعتقادات، تمایلات یا اهداف را می‌توان به صورت علمی مورد تحقیق

قرار داد را رد نمودند. در سال (۱۹۱۳) واتسون در نوشتاری با نام «روان‌شناسی از دیدگاه رفتارگرا» اظهار داشت که

روان‌شناسی رشته‌ای کاملاً تجربی از علوم طبیعی است، اشکال درون‌گرایی از اجزای لازم این روش‌ها محسوب

نمی‌گردند، و اینکه رفتارگرایان مرزی بین انسان و حیوان صفتی قائل نیستند.

 

رفتارگرایی در تمامی سال‌های آغازین سده بیستم

به عنوان مدل غالب روان‌شناسی مطرح بود.

دلیل عمده این سرآمد بودن خلق و کاربرد موفق (نه حداقل از آنچه به نام تبلیغ) تئوری‌های شرطی شدن

به عنوان مدل‌های علمی رفتار انسان بود. به‌هرحال، کم‌کم مشخص شد که علی‌رغم آنکه

رفتارگرایی اکتشافات مهمی صورت داده بود ولی به عنوان یک تئوری راهنمای رفتار انسان نا کارآمد

به‌نظر می‌رسید. بازبینی کتاب”رفتار کلامی اثر اسکینر توسط نوام چامسکی

(با هدف توضیح فرایند اکتساب زبان در یک چهار چوب رفتارگرایی) به‌عنوان

یکی از عوامل اصلی ختم کننده دوران رفتارگرایی به‌شمار می‌آید.

چامسکی اثبات نمود که زبان را نمی‌توان به‌صورت انحصاری از طریق شرطی شدن آموخت؛

زیرا مردم قادرند جملاتی بی همتا در ساختار و معنا را بیان کنند که بتنهایی از طریق تجارب

روزمره زندگی قابل تولید نیستند. این مباحث مؤید آنست که فرایندهای درونی ذهن

که رفتارگرایان آن‌ها را تحت عنوان توهم رد می‌کردند، واقعاً وجود دارند. به همین شکل،

کار آلبرت بندورا نشان داد که کودکان قادرند یادگیری از طریق مشاهدات اجتماعی

را بدون تغییر در رفتار علنی بیاموزند و بنابر این بیشتر بروی بازنمائی‌های درونی حساب باز نمایند.

 

‘روان‌شناسی بشر دوستانه’ در سال ۱۹۵۰ بوجود آمد و به‌عنوان عکس‌العملی نسبت

به مثبت‌گرایی و تحقیقات علمی ذهن بکار خود ادامه داد. تأکید این روان‌شناسی بر

نظریه پدیدار شناختی تجارب انسانی بوده و در جستجوی فهم ابناء بشر و رفتار آنها از طریق انجام

تحقیقات کیفی بر آمد. ریشه‌های تفکرات بشر دوستانه در اگزستانسیالیست‌ها و فلسفه

پدیدار شناختی بوده و بسیاری از روان‌شناسان بشری روش علمی را کاملاً رد نموده و اعتقاد

داشتند که سعی در تبدیل تجارب انسان به واحدهای اندازه‌گیری باعث

تخلیه کلیه معانی و ارتباطات او به‌عنوان موجودی زنده خواهد گشت.

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشانسی هرم مزلو

تاریخ روانشناسی

تاریخ روانشناسی

کارل راجرز

برخی دیگر از تئوریسین‌های این مکتب فکری عبارتند از آبراهام مازلو مبتکر سلسله نیازهای انسانی،

کارل راجرز مبتکر درمان مشتری مداری و فیتز پرلزمبتکر و بسط دهنده درمان گشتالت.

ظهور فناوری رایانه‌ای نیز به پیشرفت استعاره عملکرد ذهنی به پردازش اطلاعات کمک نمود.

این فناوری به‌همراه تحقیقات علمی در زمینه مطالعه ذهن و همچنین اعتقاد به وضعیت

داخلی ذهن به پیدایش روان‌شناسی شناختی به‌عنوان مدل برجسته ذهن کمک نمود.

ارتباطات بین مغز و عملکرد دستگاه عصبی نیز متداول گردید. دلیل این رایج شدن قسمتی به آزمایش‌های افرادی مانند

چارلز شرینگتون و دونالد هب و قسمتی به مطالعات دانشمندان در خصوص جراحت مغزی

(همچنین بخش روان‌شناسی شناخت‌گرا را ببینید) برمی گشت. با توسعه فناوری‌های اندازه‌گیری

عملکرد مغز، روان‌شناسی اعصاب و علوم مربوط به اعصاب بخش‌های فعال در روان‌شناسی امروزی گردیدند.

با درگیری علوم دیگر (از جمله فلسفه، دانش رایانه و علوم مربوط به اعصاب)

جهت شناخت و فهم ذهن، چتری از علوم شناختی به‌عنوان ابزار تمرکز تلاش‌ها در مسیری سازنده تشکیل گردید.

به‌هرحال، بسیاری از روان‌شناسان از آنچه به‌عنوان مدل‌های «مکانیکی» ذهن انسان و طبیعت او مطرح بود، دلخوشی نداشتند.

حلقه کامل افراد این دست، می‌توان به روان‌شناسی تبدیل شخصیت و روان‌شناسی تحلیلی کارل یونگ اشاره نمود

که در طلب برگشت روان‌شناسی به ریشه‌های روحانی خود بودند.

دیگران مانند سرگئی موسکویکی و گرهارد داوین اعتقاد داشتند که رفتار و فکر در ذات خود الزاماً با هم تعامل داشته

و در جستجوی قالب گذاری روان‌شناسی در قالب وسیعتر مطالعات علوم اجتماعی بودند

که این علوم نیز در ارتباط مستقیم با مفهوم اجتماعی تجربه و رفتار هستند.