زندگینامه کوروش کبیر در پورتال جامع فرانیاز فراترازنیاز هر ایرانی

زندگینامه کوروش کبیر

زندگینامه کوروش کبیر (بیوگرافی)

زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر

● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر

دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است.

افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی

و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ،

ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی

از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )،

پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.

زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوراستیاگوش کبیر

استیاگ

استیاگ – سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد –

آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی

فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی

دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب

فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش

را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند – درآورد.

 

 

  1. بیوگرافی عالیه صبور پروفسور جوان
  2. بیوگرافی پروفسور منوچهر جعفریان
  3. بیوگرافی وینفرد شفر
  4. بیوگرافی برند بولگاری
  5. بیوگرافی دکترهلاکویی
  6. بیوگرافی adele
  7. بیوگرافی عباس کیارستمی
  8. بیوگرافی مسعود ده نمکی
  9. بیوگرافی احسان علیخانی
  10. بیوگرافی هاشمی رفسنجانی
  11. پاریس هیلتون
  12. farniyaz zaker
  13. بیوگرافی هدی جراح
  14. بیوگرافی حسن روحانی

 

 

مردم پارسیان:

مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی

استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ،

هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید

و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد.

درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت

یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند

بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند.

معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است

امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد،

بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.

 

ترس و وحشت استیاک

وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و

به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ،

استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند.

کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند

اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ،

چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ،

این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده

این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛

در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ،

ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ

راهی برای نجات این کودک ندارد .

و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.

 

طالع کورش کبیر

اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را

بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید

که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای

زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ،

تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای

کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ،

بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.

 

کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد.

هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود

زبر و زرنگ و باهوش ،‌ و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و

حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد.

در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند

و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد

که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد.

بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور

دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.

 

زندگی نامه کورش کبیر

بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند

تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد

در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ،‌ و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد.

کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر

از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد

تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.

 

کورش کبیر:

از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.

کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ،

که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان

خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست

در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی

را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ،

و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع

و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ،

با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.

 

وقتی کورش شکست می خورد:

کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید.

از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ،

و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛

در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد

و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد.

وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان

هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ،

با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »

 

زندگی کوروش جوان

زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود

زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد

و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد

که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات

بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود.

هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست

از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.

 

نجیب زادگان ماد:

یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ،

چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر

طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند.

وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ،

چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی

را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.

 

رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت

فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید

و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود.

پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود.

به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ،

که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ »

 

کوروش جواب داد:

« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق

بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ،

چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم.

باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »

 

استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند !

در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد.

بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت :

« این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ،

من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ

تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ،

تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.

زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر

زندگینامه کوروش کبیر (بیوگرافی)زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیرزندگینامه کوروش کبیر  زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر

استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود.

بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند :

« از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود

که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند

و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای

با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده

پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد

به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده.

بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »

زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر

تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به

سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد

تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید.

دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.

 

● نخستین نبرد کوروش

میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ،

داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست

برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد.

هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند

که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ،

تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت

که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود

به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند.

آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:

 

پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ،

آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه

– که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛

پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید

و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود

؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت

که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.

 

استیاگ با قتل پسر هارپاگ

صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است

یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود.

هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند

ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛

به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست

که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد

بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت

تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت.

تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش )

و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.

 

هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است.

مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش

طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛

حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است.

یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید

که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است

– برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند.

در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.

 

جنگ میان پارسان و مادها

باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری

از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت.

استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً

در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی

ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید

و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست.

هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته

هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد.

پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد

و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد.

و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند.

از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :

 

کوروش سه بار با مادی ها جنگید

« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد.

صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند .

پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند … اما بعد به سوی مادی ها –

که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند

و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »

 

نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی

پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که

در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ،

برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند

و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.

 

به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود.

کوروش کبیر به سال ۵۵٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛

بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد

و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد

و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال – که بدون شک برای

جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود – به انزان انتقال یافت.

 

کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت

تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش

همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به

هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند

در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند

و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود.

 

بعدها با ازدواج کوروش

و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ

و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد.

( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان –

بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی

که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ۵۴٧ ( ق.م ) ،

کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این

پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.

 

● درگذشت کوروش

مرگ کوروش نیز چون تولدش به تاریخ تعلق ندارد.

هیچ روایت قابل اعتمادی که از چگونگی مرگ کوروش سخن گفته باشد در دست نداریم

و لیکن از شواهد چنین پیداست که کوروش در اواخر عمر برای آرام کردن

نواحی شرقی کشور که در جریان فتوحاتی که کوروش در مغرب زمین داشت ناآرام شده بودند

و هدف تهاجم همسایگان شرقی قرار گرفته بودند به آن مناطق رفته است

و شش سال در شرق جنگیده است. بسیاری از مورخین ،

علت مرگ کوروش را کشته شدنش در جنگی که با قبیله ی ماساژتها ( یا به قولی سکاها ) کرده است دانسته اند.

ابراهیم باستانی پاریزی در مقدمه ای که بر ترجمه ی کتاب « ذوالقرنین یا کوروش کبیر » نوشته است

، آنچه بر پیکر کوروش پس از مرگ می گذرد را اینچنین شرح می دهد :

 

سرنوشت جسد کوروش در سرزمین سکاها خود بحثی دیگر دارد.

بر اثر حمله ی کمبوجیه به مصر و قتل او در راه مصر ، اوضاع پایتخت پریشان شد

تا داریوش روی کار آمد و با شورش های داخلی جنگید

و همه ی شهرهای مهم یعنی بابل و همدان و پارس و ولایات شمالی و غربی و مصر را آرام کرد.

روایتی بس موثر هست که پس از بیست سال که از مرگ کوروش می گذشت به فرمان داریوش ،

جنازه ی کوروش را بدینگونه به پارس نقل کردند.

 

شش ساعت قبل از ورود جنازه به شهر پرسپولیس ( تخت جمشید ) ،

داریوش با درباریان تا بیرون شهر به استقبال جنازه کوروش رفتند و جنازه را آوردند.

نوزاندگان در پیشاپیش مشایعین جنازه ، آهنگهای غم انگیزی می نواختند

پشت سر آنان پیلان و شتران سپاه و سپس سه هزارتن از سربازان بدون سلاح راه می پیمودند ،

در این جمع سرداران پیری که در جنگهای کوروش شرکت داشته بودند نیز حرکت می کردند.

پشت سر آنان گردونه ی باشکوه سلطنتی کوروش که دارای چهار مال بند بود و هشت اسب

سپید با دهانه یراق طلا بدان بسته بودند پیش می آمدند.

زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر زندگینامه کوروش کبیر

جسد بر روی این ردونه قرار داشت. محافظان جسد و قراولان خاصه بر گرد جنازه حرکت می کردند.

سرودهای خاص خورشید و بهرام می خواندند و هر چند قدم یک بار می ایستادند و بخور می سوزاندند.

تابوت طلائی در وسط گردونه قرار داشت. تاج شاهنشاهی بر روی تابوت می درخشید ،

خروسی بر بالای گردونه پر و بال زنان قرار داده شده بود – این علامت مخصوص و شعار نیروهای جنگی کوروش بوده است.

پس از آن سپهسالار بر گردونه جنگی ( رتهه ) سوار بود و درفش خاص کوروش را در دست داشت.

بعد از آن اشیا و اثاثیه ی زرین و نفایس و ذخایری که مخصوص کوروش بود –

یک تاک از زر و مقداری ظروف و جامه های زرین – حرکت می دادند.

 

همین که نزدیک شهر رسیدند داریوش ایستاد و مشایعین را امر به توقف داد و خود با چهره ای اندوهناک ،‌

آرام بر فراز گردونه رفت و بر تابوت بوسه زد ؛ همه ی حاضران خاموش بودند و نفس ها حبس گردیده بود.

به فرمان داریوش دروازه های قصر شاهی ( تخت جمشید ) را گشودند و جنازه را به قصر خاص بردند.

تا سه شبانه روز مردم با احترام از برابر پیکر کوروش می گذشتند و تاجهای گل نثار می کردند

و موبدان سرودهای مذهبی می خواندند.

 

روز سوم که اشعه ی زرین آفتاب بر برج و باروهای کاخ باعظمت هخامنشی تابید

، با همان تشریفات جنازه را به طرف پاسارگاد – شهری که مورد علاقه ی خاص کوروش بود

– حرکت دادند. بسیاری از مردم دهات و قبایل پارسی برای شرکت در این مراسم سوگواری

بر سر راهها آمده بودند و گل و عود نثار می کردند.

 

در کنار رودخانه ی کوروش ( کر) مرغزاری مصفا و خرم بود. در میان شاخه های

درختان سبز و خرم آن بنای چهار گوشی ساخته بودند که دیوارهای آن از سنگ بود.

 

هنگامی که پیکر کوروش به خاک می سپردند ، پیران سالخورده و جوانان دلیر ،

یکصدا به عزای سردار خود پرداختند. در دخمه مسدود شد ،

ولی هنوز چشمها بدان دوخته بود و کسی از فرط اندوه به خود نمی آمد

که از آن جا دیده بردوزد. به اصرار داریوش ، مشایعین پس از اجرای مراسم

مذهبی همگی بازگشتند و تنها چند موبد برای اجرای مراسم مذهبی باقی ماندند.

منبع : آفتاب

اش شله قلمکار در پورتال جامع فرانیاز فراترازنیاز